معنی خرد کردن در فرهنگ لغت

  • منزل
  • معنی خرد کردن در فرهنگ لغت

قیمه

قیمه. [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) گوشت ریزریزکرده یا چرخ شده. || خورش که با گوشت خردکرده تهیه کنند. طرز تهیه آن بدینگونه است که یک کیلو گوشت را ریز خرد و یا از چرخ رد کنند.ابتدا قدری پیاز در روغن سرخ نمایند و پیاز را بیرون ...

واژه یاب | لغت‌نامه، دیکشنری فارسی و انگلیسی | Vajehyab

25 فرهنگ. شبکه مترجمین: بزرگترین سایت ترجمه تخصصی آنلاین کشور. فرهنگ لغت آنلاین، دهخدا، معین، عمید، دیکشنری فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی.

معنی سلام کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

کلمه ٔ سلام را بر زبان جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : شنیدم همه هرچه دادی پیام وز آن نامداران که کردی سلام . فردوسی . سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را. ناصرخسرو.

معنی دریغ کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

دریغ کردن . [ دِ / دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریغ داشتن . مضایقه کردن . ندادن چیزی یا از چیزی به کسی . کوتاهی کردن . خویشتن داری کردن . امتناع و مخالفت کردن . منع کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).

معنی بلغور کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

بغلط ادا کردن در زبان قومی . با زبان قومی خشن و نادان سخن گفتن . شکسته و نامفهوم سخن گفتن . زبانی را شکسته و غلط و نارسا تکلم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن ...

معنی خرد کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع

معنی خرد کردن در دهخدا, معنی خرد کردن در فرهنگ معین, خرد کردن در حل جدول, مترادف و متضاد خرد کردن ... لغت نامه دهخدا خرد کردن. [خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن. به اجزاء کوچک شکستن.

خورد کردن

خورد کردن. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ریزه ریزه کردن. ( ناظم الاطباء ). خرد کردن. - خورد کردن خرمن ؛ درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه.

معنی خرد | واژه‌یاب

خرد لغت‌نامه دهخدا. خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء).

معنی خرد کردن | واژگان مترادف و متضاد

معنی واژهٔ خرد کردن در واژگان مترادف و متضاد به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب

معنی خرد کردن | واژه‌یاب

مترادف. 1- ريزريز كردن، شكستن، له كردن 2- درهمشكستن، نابود كردن 3- تبديل كردن. انگلیسی. grind, minify, squelch, smash, abate, chop, pestle, demolish, disintegrate, exterminate, fragment, mangle, …

معنی خرد | لغت نامه دهخدا | پارسی ویکی

معنی واژه خرد در لغت نامه دهخدا در پارسی ویکی ... خرد باید از مرد فرهنگ و هنگ نه پوشیدن جامه و بوی و رنگ . اسدی . خرد بیخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستی را بنه . ؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).

فرهنگ

فرهنگ. [ ف َ هََ ] ( اِ ) ( از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ثنگ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ ) هر دو مطابق است با ادوکات و اِدوره در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است. ( حاشیه برهان چ معین ).

کرنش

در اصطلاح فیزیک، ( strain ) یا کُرنشبه تغییر در طول جسم جامد در هر جهت نسبت به طول آن جسم در همان جهت که در اثر اعمال نیرو ( تنش ) پدید می آید، گفته می شود و آن را با علامت {displaystyle epsilon }نشان می دهند. ε ...

دیدن

[ویکی فقه] دریافتن چیزی با چشم را دیدن (رؤیت؛ مشاهده) گویند. از احکام آن در بابهای طهارت، صلات، صوم، حج، تجارت، نکاح و شهادات سخن گفته اند. حقیقت دیدن (رؤیت) ادراک مرئی (شی ء دیده شده) با چشم است؛ بدین جهت با نگاه کردن (نظر ...

معنی درنگ کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

لغت‌نامه دهخدا. درنگ کردن . [ دِرَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پائیدن . دیر ماندن . مولیدن . فرغول . (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن . کوتاهی کردن .

معنی خورد کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ خورد کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها

معنی خورد کردن

معنی. خورد کردن. پخش صوت. معنی خورد کردن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . - خورد کردن خرمن ؛ درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه . این عمل آن ...

تره خرد نکردن

بپرس. سوالت رو اینجا بپرس همه سوال ها. معنی تره خرد نکردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید.

خرد

فرهنگ و خرد دارد و نونده . یوسف عروضی . اندر میزد با خرد و دانش وَاندر نبرد با هنر بازو. فرخی . خرد باشد که خوب و زشت داند چو مهر آید خرد در دل نماند. (ویس و رامین ). خرد را می ببندد چشم را خواب

تصرف کردن

تصرف کردن. مترادف تصرف کردن: به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن. معنی انگلیسی: corral, occupy, repossess, commandeer, to fake possession of.

خرد کردن

خرد کردن. مترادف خرد کردن: ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن. معنی انگلیسی: break, chip, chop, crush, devastate, grind, sliver, smash, pound, quell, to break to pieces, to shatter, to crush, to grind, to change (as money), to suppress.

خراب کردن

معنی خراب کردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید ... خراب کردن، ویران شدن، خرد و متلاشی شدن ...

معنی کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

لغت‌نامه دهخدا. کردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و ...

قاشق

فرهنگ های لغت که ریشه کلمه را ترکی دانسته اما ظاهرا برخی که از نظراتشان در دیگر صفحات مربوط به کلمات دیگر معلوم هست نیات دیگری دارند این کلمه را هم به نظرشان فارسی میاید و آنرا فارسی می دانند.

دیکشنری آنلاین آبادیس

دیکشنری. دیکشنری (Dictionary) که گاهی اوقات به عنوان یک واژه نامه، فرهنگ لغت، لغت نامه یا فرهنگنامه شناخته می شود، مجموعه ای از کلمات در یک یا چند زبان خاص است، که اغلب بر اساس حروف الفبا مرتب سازی می شود، و ممکن است شامل ...

خرد و خمیر کردن

بپرس. معنی خرد و خمیر کردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید.

معنی حجاب 2 | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

واژه ٔ حجاب : کلمه ٔ حجاب هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب ، بیشتر استعمالش به معنی پرده است . استعمال کلمه ٔ حجاب در مورد پوشش زن ، اصطلاح نسبته ً جدید است . در قدیم و مخصوصاً در ...

تاریخچه و انواع لغت‌نامه‌ها و فرهنگ‌های واژگان زبان فارسی

واژه‌نامه، فرهنگ، (دیکسیونر به فرانسوی) یا ( دیکشِنِری به انگلیسی) یا گاهی لغت‌نامه یا فرهنگ لغت یا فرهنگ واژگان، کتابی است که در آن معانی واژه‌های یک، دو، یا چند زبان همراه با توضیحات مربوط ...

معنی خرد کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع

خرد کردن. [خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن. به اجزاء کوچک شکستن. شکستن بقطعات خرد. بقطعات کوچک بریدن. (یادداشت بخط مؤلف). تَصغیر. (دهار). اِصغار. (تاج المصادر بیهقی): بامها را فرسب خرد کنی

معنی فرهنگ | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

لغت‌نامه دهخدا. فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) (از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ٔ ثنگ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ ) هر دو مطابق است با ادوکات و اِدوره در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و ...

حقوق النشر © 2024.Artom كل الحقوق محفوظة.خريطة الموقع